- گفت: چه میشود که یک آدم در بدترین حالات فروپاشیدگیاش ناگهان بلند میشود و اتفاقا قدمهای بلندتری برمیدارد و موفقتر میشود؟! چرا در حالت عادی همانقدر تلاش نمیکند؟ + گفتم به همان دلیل که از قدیم گفتهاند: درست در همان لحظه که برنج به بالاترین نقطهی جوشِ خودش رسیده و احتمال له شدنش میرود، روی آن آب خیلی سرد بریز، آنوقت برای نجات خودش، جوری قد میکشد که در حالت عادی هرگز قد نمیکشید... گاهی لازمهی رشد این است که تا مرز له شدن پیش برویم و در همان حالتِ شکسته و گداخته، کاملا ناگهانی برخیزیم تا بیشتر قد بکشیم و در جایگاههای بلندتری بایستیم. گاهی مهمترین دلیل حرکت کردن، "نیاز به حرکت کردن" است، شاید برای نجات خود از تباهی، سقوط کردن، له شدن، از هم پاشیدن...
میگفت: نجات دهنده در آینه است... ولی بیاید قبول کنیم، نجات دهنده گاهی خانواده است، رفیقه، یه کتابه، یه پادکسته، یه مهارته، یه پیاده رویه، یه قهوه ست، یه حمومه، گاهی آشنایی با آدمها و تجربههای جدیده، شاید یه فیلم یا یه سریاله، موسیقیه، تراپیسته... همیشه دنبال نجات دهنده تو آینه نگرد، اون هم گاهی خسته میشه و از پس خودش بر نمیاد.✨
شاید اگر دائم بودی کنارم یه روز میدیدم که دوست ندارم میخوام برم که تا ابد بمونم سخته برای هردومون میدونم فکر نکنی دوری و اینجا نیستی قلب من اونجاست تو تنها نیستی خودم میرم عکسا ولی تو قابه میشنوه حرفو ولی بی جوابه رفتن من شاید یه امتحانه واسه شناخت تو تو این زمونه غصه نخور زندگی رنگا رنگه یه وقتایی دور شدنم قشنگه مراقب گلدون اطلسی باش یه وقتایی منتظر کسی باش کسی که چشماش یکمی روشنه شاید یه قدری هم شبیه منه
شاید آن کس که منتظر بودی رسید شاید این جمعه یا روزِ دگر... شاید آفتاب کرد، بر سایه نظر شاید این دستها آلوده نشد شاید چشمهایم آدم شد... شاید آن که فلج بود باز دوید شاید همه این زخمها مرهم شد... شاید آسمان بر زمین آخر رسید شاید دیدن صلح ، صفا عادت شد.. شاید دختر همسایه مادر شد ، تهران نرفت.. شاید این جنگ آن حصر این خشکسالی آن کودک کار این فرهنگ آن فقر.. پایان یافت... شاید رفتنی نباشد در کار شاید ماندن و ماندن عادت شد... شاید یک روز مارا نبیند از بالا شاید ما خود خودمان را کشیدیم بالا... شاید یک روز یک جا این شاید ها .. باید شد....شاید
هنگامی که باران شادی از آسمان بهار ذهنم به زمین سرد تنم می بارد هنگامی که صبح دیدگانم مغرورانه از فراز شب ترس ظاهر می شود هنگامی که گل احساسم عطرش را بی غرض نصیب بلبل شعرمی کند هنگامی که پرستوی غم از دل عاشقم پرواز می کند هنگامی که تمام من های دنیا ما می شود هنگامی که ساحل خیالم به اندازه ی تمام خوبی های دنیا می شود هنگامی که ستاره ی من از آسمان غرور به کنارصاحب واقعیش می افتد با خودم می گویم شاید تو در یک جای آسمان نشسته ایی و به من فکر می کنی ! و تمام اینها طنین آن احساس قشنگت است دیر نمی پاید که با خود می گویم : شاید ... همین تمام